عقربه ها می دوند به ساعت برسند.
بعد از فروغ
چشمان شعر
کم فروغ شد.
بافنده زیر و رو می کشد.
روز دروازه شب است.
عزراییل با زندگی نمی سازد.
دزد ها دست کج متولد نمی شوند.
به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
فردوسی
دست می شوییم اما نه از زندگی.
چمدان گذشته پر از دیروزهاست.
خنده لبخند لبریز شده است.